هیچ وقت ابهت و جذبه ای که در نگاه خانم ناظم مدرسمون بود از یادم نمیره. همه بچه ها حتی شرورترین بچه های مدرسه تقوی ازش حساب می بردند. صدای رسا و رادیوییش وقتی که میکروفونو سر صف دستش می گرفت هنوز تو گوشمه. الان، بیشتر از بیست سال از اون دوران مدرسه میگذره… سه چهار ماه پیش بود که برای آخرین بار صداشو رو پیغام گیر خونمون تو ایران شنیدم، همون صدای ناظم بود، استوار ولی کمی خسته تر، برای مادرم که اون زمان مدیر مدرسمون بود پیام گذاشته بود که اگه میشه من از خانمم که دکتر داروسازه سوال کنم تا یه داروی خاصی را براش از آلمان تهیه کنیم.
Leave a Reply